ازدواج اجباری

پارت ۲۸


ویو ا.ت


ا.ت:خوشحالم دوباره میبینمتون عمو
بابای هیونجین:همچنین دختر قشنگم خیلی خوشگل شدی خوشبحالت که زن جونگ کوک شدی ایشالله خوشبخت شی
ا.ت:ممنونم عمو
رفتم سمت هیونجین که محکم بغلش کردم و متقابلاً بغلم کرد و من از خوشحالی گفتم
ا.ت:هیونجین!!خیلی خوشحالم که دوباره میبینمت
هیونجین:منم همین طور نامرد(از بغل ا.ت اومد بیرون)تو که تنهایی تا اون سر دنیا میرفتی نشد برای من تا ژاپن بیای
ا.ت:ببخشید این اواخر خیلی سرم خیلی شلوغ بود وگرنه من دوستی که دو سال ندیدم براش دوروز وقت نمیزارم؟
هیونجین:ا.ت ولش کن خب حالا که انجام کینه ای نباشیم
همه خندیدن و رفتن نشستن که صدای در اومد که سوجین گفت
سوجین:من باز میکنم
بابابزرگ:برو دخترم زود باش که مهمونارو بیرون منتظر نزار
ا.ت:مهمون؟مگه کسه دیگه از قرار بود بیاد؟
بابابزرگ:اره مهمون نمیگم کن میخوام سوپزایر شی
جیمین:پدربزرگ گفتم سوپرایز نه سوپزایر(__خنده های موچی__)
ا.ت:(خنده زیر لب)جیمین بسه اون بزرگ تره اشکال نداره
جیمین:باشه اها مهموناهم اومدن تهیونگییییییییییییییی
ا.ت:اه مامان بابا(بچم ذوق کرده)
رفتم مامان و بابا رو بغل کردم و سریون و تهیونگ هم همین طور که همه نشسته بودن گفتم
ا.ت:من برم قهوه بیارم
جونگ کوک:منم میام کمک
ا.ت:باش بیا
ده لایک
دیدگاه ها (۱)

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

⁶⁵یونجو: “عمو، میشه یه سوال بپرسم؟”کوک: “جانم؟”یونجو: “از تن...

"سرنوشت " p,38...یهو .... ا/ت رو بغل کرد و پیشونیشو بوسید .....

پارت ۹۲ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط